تشنۀ آب و عاطفه هستی - جوادالائمه (ع)
تشنۀ آب و عاطفه هستی
از نگاهت فرات میریزد
از صدای گرفتهات پیداست
عطش از نالههات میریزد
**
نفست بند آمده؛ ای وای
عاقبت زهر کار خود را کرد
عاقبت زهر، زهر خود را ریخت
جامههای عزا تن ما کرد
**
تشنگی سویِ چشمتان را بُرد
سینۀ پر شرارهای داری
کاش طشتی بیاورند اینجا
جگر پاره پارهای داری
**
چقدر چهرهات شکسته شده
تا بهاری، چرا خزان باشی؟
به تو اصلاً نمیخورد آقا
که امام جوانمان باشی
**
گیسوانت چرا سپید شده؟
سن و سالی نداری آقا جان
درد پهلو گرفتهای نکند...
که چنین بی قراری آقاجان
**
شهر با تو سرِ لج افتاده
مرد تنهای کوچهها هستی
همسرت هم تو را نمیخواهد
دومین مجتبی شما هستی
**
تک و تنها چه کار خواهی کرد
همسرت کاش بی قرارت بود
چقدر خوب میشد آقاجان
لااقل زینبی کنارت بود
**
باز هم غیرت کبوترها
سایه بانت شدند ای مظلوم
بال در بال هم، سه روز تمام
روضه خوانت شدند ای مظلوم
**
کاظمین تو هر چه باشد، باز
آفتابش به کربلا نرسد
آخر روضهات کفن داری
کارت آقا به بوریا نرسد
***
جای شکرش همیشه میماند
حرفی از خیزران و سلسله نیست
شکر! در شهر کاظمین شما
خیره چشمی به نام حرمله نیست