گفتم چه بگویم به بلا گفت حسین جان
گفتم چه بگویم به بلا گفت حسین جان
گفتم که مرا چیست دوا گفت حسین جان
گفتم بده ذکری که دوای همه درد است
اعجاز نماید همه جا گفت حسین جان
گفتم که رهی نیست مرا جانب معشوق
من با چه روم کرببلا گفت حسین جان
گفتم که خدا سخت غضب کرد چه گویم
تا آنکه شود باز رضا گفت حسین جان
گفتم چه بود ذکر شهیدان که ز رحمت
زهرا همه را کرده جدا گفت حسین جان
گفتم چه کنم تا که شوم اهل ولایت
تا آنکه رسم من به خدا گفت حسین جان
گفتم چه کنم وقت اجل یار بیاید
گیرد سر من بر روی پا گفت حسین جان
گفتم چه بگویم که خدا روز قیامت
ما را بخرد با شهدا گفت حسین جان
گفتم ز لب زینب کبری چه شنیدی
چون دید ز تن راس جدا گفت حسین جان
گفتم که سحر دختر دردانه چه می گفت
تا حاجت وی گشت روا گفت حسین جان
گفتم ز گلوی علی اصغر چه شنیدی
وقتی که سرش گشت جدا گفت حسین جان
گفتم سخن آخر عباس چه بودهبا دست جدا فرق جدا گفت حسین جان
- ۹۴/۰۳/۰۵