میایستم امروز خدا را به تماشا - حضرت علی اکبر
میایستم امروز خدا را به تماشا
ای محو شکوه تو خداوند سراپا
ای جان جوان مرد به دامان تو دستم
من نیز جوانم، ولی افتادهام از پا
آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را
ای عشق مینداز از امروز به فردا
آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق
یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا
با آمدنت قاعدۀ عشق به هم خورد
لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا
تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت:
المنته لله که در میکده شد وا
ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را
چشمان تو کانون تولا و تبرا
ای منطق رفتار تو چون خلق محمد
معراج برای تو مهیاست، بفرما!
این پردهای از شور عراقی و حجازی است
پیراهن تو چنگ و جهان دست زلیخا
لب تشنۀ لب های تو لبهای شراب است
لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا
دل مانده که لبهای تو انگور بهشتی است
یا شیرخدا روی لبت کاشته خرما
عالم همه مبهوت تماشای حسین است
هر چند حسین است تو را محو تماشا
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
شد گوشۀ شش گوشه برای تو مهیا
از گوشۀ شش گوشه دلم با تو سفر کرد
ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا
مجنون علی شد همۀ شهر ولی من
مجنون علی اکبر لیلام به مولا