زنـگ اشتـر سـاز ماتم مـی زند
زنـگ اشتـر سـاز ماتم مـی زند شعله بر هستـی عالــم مـی زند
در صــدای زنــگ او سـاز بلا صحبت از نای غم و کرب و بلا
هیچ می دانی که با رنج و محن از کدامین کربــلا گـویم سخن
گوش کن تا یادی از آنجا کنم کربــلای عشــق را معنـا کنم
کربلا یعنی تـــولا داشتـــن مهر حیدر عشق زهرا داشتــن
کربلا یعنی تبــــری شــدید از پلیــدی های دوران و یزید
کربلا یعنی اطــاعـت از امـام گـه به حکم او نشستن گه قیام
کربلا یعنی کــه یـار رهبری از حسین عصر خود فرمانبری
کربلا یعنی تحــول در وجود جامهیصدقو حیا را تاروپود
کربلا یعنی بهحقحاصل شدن یار حـق و دشمن باطل شدن
کربلا یعنی بیـــا جانـانه شو گرد شمع عشقحق پروانه شو
کربلا یعنی کتـاب عشـق حق از الف تا یای او سرمشق حق
کربلا یعنی که انسـی بـا نماز روی بر درگــاه رب بـی نیاز
کربلا یعنی که خـوناب وضو با خدا بی واسطـه در گفتگو
کربلا یعنی همیشــه مکتبـی تو حسینی خواهــر تو زینبی
کربلا یعنی سـراپا جان شدن در منای عاشقـی قربان شدن
کربلا یعنی ســر و جان باختن پـل به معراج شـرافت ساختن
کربلا یعنی که عاشـورای خون موسم انــا الیــه راجعـــون
کربلا یعنی گــل احمـر شدن روی دست باغبان پرپــر شدن
کربلا یعنی هم آغــوش اجـل تلخی مرگش نکوتر از عســل
کربلا یعنی بهـــار تشنـــگی شعله بر دل از شــرار تشنگی
کربلا یعنی چو گــل افروختن پیش آباز تشنهکامی سوختن
کربلا یعنی که در دریای آب تشنه اما آب کـردن را جواب
کربلا یعنی فغــان و زمـزمه خنجر و حنجـر نگــاه فاطمه
کربلا یعنی که تیغو جسم یار یک هزار و نهصد و پنجاه بار
کربلا یعنی قلـم یعنـی کتاب پیکر و قرآنو زخمبیحساب
کربلا یعنی عطش یعنی شرار خیمه و طفلان در حـال فرار
کربلا یعنیسراپا عشق و شور گه به نیــزه گاه در کنج تنور
کربلا یعنی کـه نیلی روی ماه صورت طفـلان و سیلی آه آه
کربلا یعنی کـه حق در سلسله پاسـخ اشـک غــریبان هلهله
کربلا یعنیشبواخـتالامام در نمــاز اما نمـاز بــی قیام
کربلا یعنی کــه در بـازار ها کعبه امــا کعبــهی بـازارها
کربلا یعنی کــه آیات حکیم یکزنو هفتاد و دو داغعظیم
زن مگو زهــرای ثانی بود او بر حسین خویش بانی بود او
یکشببینافله زینب نداشت غیرذکریاحسینبر لب نداشت
از مـینابیکه کس آن را ندید بـر مشام انبیـا او مــی رسید
نشئهی آن بوی تا دل را ربود انبیــا را جبرئیــل آمد فرود
عاشقـی دیدم سـراپا شور بود نور بـود و نور بود و نور بود
تا شرابعشقبـا خم سر کشید گفتآنمستخــدا هُلمٍنمُزید
عشـق پیـش پای او زانو زده دست بــر دامان آن بانو زده
درحریمقدسمحرمزینباست معنیعشقمجسـمزینب است
آنکهبرغمهستخاتمزینباست ناخدای کشتی غم زینب است
ای علی مبهوتتفسیـرت شده ای علی اکبر عنان گیرت شده
ای به باغ فاطمـه یـاس علی ای رکابت پــای عباس علی
تا نفسدر سینهروز و شببود دم حسین و بـازدم زینب بود
- ۹۴/۰۳/۰۳