حالا که راه و رسم تو را نیستم بلد - امام رضا (ع)
حالا که راه و رسم تو را نیستم بلد
حالا که دست من به ضریحت نمیرسد
حالا که هیچ کس به گدا سر نمیزند
پس مرحمت کنید حرم را بیاورید
روزیِ چشم های ترم را بیاورید
خشکیده چشم من، نم باران کجاست پس
چشم رئوف حضرت سلطان کجاست پس
دل بیقرار شد،شب ایوان کجاست پس
باید به کی بگویم و از کی بخواهمت
آقا به جان مادرتان دوست دارمت
از بس رواقهای تو دارای پنجره است
در لابلای روزن هر پنجره،گره است
در ذهنم از کرامتتان پُر ز خاطر است
فولاد،در حیاط شما نرم میشود
دل با نسیم عفو شما گرم میشود
شبها هزار آه کشیدم به یاد تو
پل میزنم ز اَرک به بابُ الجواد تو
گفتی به من که میرسم آخر به داد تو
ای داد،ای هوار به روحم جلا بده
جانم به لب رسیده،به مکن کربلا بده
روضه بخوان برای من از حنجر حسین
از ضربه های شمر، به پشت سر حسین
از التماسهای لب خواهر حسین....
با ما بگو چه بود اَذَلَ عزیزِِنا
یعنی چه که یهود، اَذَلَ عزیزِِنا
یعنی چه؟عمه را وسط خیمه ها زدند
اشرار کوفه پشت سر هم می آمدند
دیدند دختران همه در دشت میدوند
با پشت دست، صورت زنها نشانه رفت
روی لباسها اثر تازیانه رفت....
حسین قربانچه
- ۹۴/۰۹/۰۲