دیدی خم ابروی تو با ما چها کرد
زآندم که تیری سوی قلب ما رها کرد
بر من گناهی نیست گر آشفته حالم
تیر غمت این گونه ما را مبتلا کرد
دیوانه ام خوانند و راهم را ببندند
گاهی به حال خسته و زارم بخندند
باکی ندارم چون تب و تابم حسین است
شاهم به عالم چون که اربابم حسین است