آمدی و بهشت را با خود - حضرت معصومه
آمدی و بهشت را با خود
به دل این کویر آوردی
کوثرانه قدم زدی در شهر
خیرهای کثیر آوردی
آمدی و مشام هر کوچه
پر شده از شمیم احساست
یادگاری مادرت زهراست
عطر نام تو، نفحۀ یاست
به لب مردمان غمدیده
با حضورت تبسم آوردی
آمدی با فرشتگان از راه
آسمان را سوی قم آوردی
با تو بوی بهشت پیچیده
دم به دم در فضای بیت النور
آسمان آمده به پابوسی
آمده تا حرای بیت النور
حرف رفتن که میزنی ناگاه
دل قم کوچه کوچه میگیرد
یا کریمی که دل به تو بسته
از فراق تو آه میمیرد
خاطر آسمانیات انگار
گاه گاهی غبار غم دارد
بغضهای شکستۀ ناگاه
چشمهایی که دم به دم دارد...
شعلۀ آه و قلب بی تابت
در تب اشتیاق میسوزد
باز هم قصۀ جداییها
جگرت از فراق میسوزد
چشمهایت دو چشمه کوثر شد
یاد داری وداع آخر را
دل خواهر چگونه تاب آورد
حسرت دیدن برادر را
زینب حضرت رضایی و
چشمهایی پر از شفق داری
دیدن غربت «ولی» سخت است
بانوی بی قرار حق داری
آمدی از مدینه تا ایران
برسانی چنین پیامت را
که تحمل نمیتوانی کرد
لحظهای غربت امامت را
سیرۀ ناب فاطمی این است
راه را بر همه نشان دادی
تو شهید ولایتی بانو
در هوای امام جان دادی
سیرۀ ناب فاطمی این است
مادری پا به پای مولایش
روز دلگیر بی طرفداری
آمد و شد فدای مولایش
گرچه با قامت شکسته ولی
آمد و یک تنه قیامت کرد
تا رمق داشت ماند و جانانه
از امام خودش حمایت کرد
در دل کوچهها ز پا افتاد
تا که این راه ماند پا بر جا
او غریبانه رفت تا باشد
روضه خوان غریبیِ مولا
تربتش بی نشانه است اما
میرسد عطر و نفحۀ یاسش
از کنار ضریح بانویی
که شد آئینهدار احساسش
به هوای زیارتش هر بار
آمدم دلشکسته تا اینجا
گفتهام رو به صحن آئینه:
السلامُ علیکِ یا زهرا