گُلی که رفتهای، امّا گلاب برگشتی - حضرت قاسم
جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۵ ب.ظ
گُلی که رفتهای، امّا گلاب برگشتی
چو آب رفتهای و چون شراب برگشتی
پُر از سؤال به میدان قدم گذاشتی و
ز سُمِّ اسب گرفتی جواب، برگشتی
روان شده بدنت بینِ دستهایِ عمو
بلند کردمت، امّا چو آب برگشتی
ستارۀِ حرمم بودهای تو تا دیشب
قَدَت کشیده شد و ماهتاب برگشتی
به هم تنیده و پیچیده گشته پیکرِ تو
شبیه موت، پُر از پیچ و تاب، برگشتی
چه آمده سرت از چشمزخمِ این لشکر
چرا ز معرکهات بینقاب برگشتی؟!
به روی خاکِ بیابان که جای خواب نبود
رسیدهایم به خیمه، بخواب، برگشتی