از سفــر عاقبـــت سرت آمد
از سفــر عاقبـــت سرت آمد نــور بــر چشـم دخترت آمد
شامیــان طعنــه ام دگـر نزنید پــدرم از مســـافـــرت آمد
عمه جان خیز و خانه جارو کن پـــدر مـــن بـــرادرت آمد
زیـــر بــاران سنگ سنگدلان چــه بلایــی سرِ ســرت آمد
لحظــه ی سـر بـــریدنت بابا با خــودم گفتـــم آخرت آمد
زیر خنجر به گوش خسته ی من ســـوز آوای حنجـــرت آمد
یــاد داری ز نــاقـــه افتادم خصــم پست و ستمگرت آمد
تازیانـــه بــه دست با چکمه بهـــر آزار دختـــــرت آمد
کـس نداند چها در آن شب بر یـاس پــاک و مطهــرت آمد
قافلــه رفتــه بـود و من تنها مانــده بــودم که مادرت آمد
یــاد داری شبــی میانه ی راه دختــر تــو بــرابـــرت آمد
دســت آورد و بـر لبت نرسید ولــی از روی نــی سرت آمد
جــان مــن بــا لبم پدر دیگر روی لبهــای پـــرپــرت آمد
- ۹۴/۰۳/۰۳