عمـریست معصیت شده کارم خدای من
يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ب.ظ
عمـریست
معصیت شده کارم خدای من
بـرگـو چـگونـه رو به تو آرم خدای من
در مستـی
جـوانــی و در سایه ی غرور
گشتـه گنـاه تـوشـه و بـارم خـدای من
غفلـت مـرا
گرفت که مرگ از نظر برفت
مـن وقـت مـرگ توشه ندارم خدای من
یـک عمـر
سـر بـه بستر غفلت گذاشتم
حالا بــه خـاک سـر بگذارم خدای من
وا حسـرتا
بـه روز قیامـت چــو بنگرم
رنجیـده اسـت خاطـر یـارم خدای من
بـا ایـن
کـه هیـچ لایـق لطفت نبوده ام
عشـق حسیـن گشتـه نگارم خدای من
سرمـایـه ی
محبــت او را ز مـن مگیر
این عشق هست دار و ندارم خدای من
توفیـق ده
کــه اشـک بـریزم به یاد او
حتــی بـه زیر سنـگ مزارم خدای من
- ۹۴/۰۳/۰۳