السلام ای غدیر! مَهبَط عشق! - عید غدیر
نادر بختیاری
السلام ای غدیر! مَهبَط عشق!
مقصد دولت مسلّط عشق!
السلام ای غدیر! مقصد یار!
وی گلافشان ز موجموج بهار!
چه بهاری توراست؟ کز خُم تو
مست عشقیم در تلاطم تو؟
تشنگان ولایتیم همه
عطش بینهایتیم همه
لب خشکم ارگ ترَک خوردهست
غیرتم بارها محک خوردهست
قصه اهل کوفه بودن چیست؟
مست آب و علوفه بودن چیست؟
لب، اگر تر کند علی (ع)، تیغیم
حنجرِ عارفانه تبلیغیم
از ولایت هر آن که دم نزند
نفس از بام صبحدم نزند
عشق را وقت استماع رسید
وحی در «حجةالوداع» رسید
ما علی (ع) را گرفتهایم هنوز
تا نبی (ص) را چو خویش، گُم نکنیم
از سبو می زدیم تا دیگر
جام را در شراب خُم نکنیم
ورنه «مروان»، «معاویه»، «هارون»
همگی از نبی (ص) سخن گویند
من، ولی، دستِ آن کسان بوسم
کز نبی (ص) زینبی (س) سخن گویند
غیر آل علی (ع) که میداند؟
دین احمد، به تیغ، پابرجاست
حقِّ بدعتگذار، شمشیر است
جایِ احساس و عشق، دیگر جاست
«ابن ملجم» نکشت، مولا را
مرگ، طاقت نداشت پیش علی (ع)
همه گفتند: امام را کشتند
لیک زنده است تا همیشه علی (ع)
لفط بر لفظ، من نمیبافم
هر طرف بنگرم، علی (ع) بینم
نه در آن کوچه یا در این خانه
هرکجا بگذرم، علی (ع) بینم
اوست نوری زلامکان و زمان
که جهان در شعاعهاش، گُم است
گر به دنبال دیدن اویی
عکسش افتاده در «غدیر خُ«» است
شیعه، سنیترین مذهبهاست
زان که سنت، ملاک هر شیعهست
زین سبب هرکه اهل سنت شد
دم ز حیدر زند، اگر شیعهست
سنی و شیعه را اگر فرقیست
اندک است آن چنان که دشنه و تیغ
هر دو در قلب خصم، خواهد شد
تا که خورشید، سرزند زستیغ
آفتاب، آفتابِ اسلام است
بر سرِ ی، سرِ حسین (ع) ببین
دین، به تیغ دو تیغه، مدیون است
«خیبر» و «خندق» و «حنین» بین
ذوالفقارِ ستیز! مولا
کوفیانه را به قعرِ گور فرست
جوشِ رجّالههاست از شش سو
سیصد و سیزده غیور فرست
همرهانم! برادران! دیریست
دشمنان، در کمین ما هستند
نه به دنبال، شوکت مایند
در پی مسخ دین ما هستند
بین ما، تا شکاف اندازند
فرقهها ساختند، بیهوده
اشتراکات را نهان کردند
چون چراغی که میزند دوده
روشنایی بجو، که تاریکی
تیه گمراهی است باور کن
مصطفی، آن که ماه کامل ماست
هم ستاره علیست، آری چون،
علی (ع) آیینه خداوند است
عشق از او، انعکاس مییابد
نور، بر گِرِد قامتش پیچد
ماهِ من، ناشناس میتابد
یاد کن خلوتِ فقیران را
در شبِ سرِ یثرب و کوفه
گریهها، گریههای مولاوار
رازها، رازهای مکشوفه
پرده برداشت حیدر از اسرار
هرچه بود و نبود، با من گفت
غصهها را و زخمها را سرخ
دردها را کبود، با من گفت
بعد از آن صحبت غریبانه
اسمان را بنفش، میبنیم
آخرین مرد، خواهد آمد و من
آسب و تیغ و درفش، میبینم
آخرین مرد، آخرین امید
آخرین حامی ولایت حق
آخرین گردبادِ نورانی
انتشار عدالت مطلق
- ۹۴/۰۳/۱۴