بــه بـازار تو آورده گنــه کــاری گنـاهش را
يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ب.ظ
بــه بـازار تو آورده گنــه کــاری گنـاهش را
چه خواهی کرد گـر بینـی تـو اعمال تباهش را
من آن هستـم که هر چـه فرصتم دادی گنه کردم
چــه عذری آورد آنــکـه تـو دانی اشتباهش را
همیـن که داخــل مهمــانسـرای تـو شدم شادم
به روی ایــن گــدا هـرگـز نیاوردی گناهش را
پشیمـانــی سـراپـای مــرا بگــرفتـه می دانی
پذیـرا شـو از ایــن بنده تو این روی سیاهش را
به جـز تـو یـک نفــر هـم هست اعمال مرا بیند
چه ســازم تـا کـریمانه به من بخشد نگاهش را
اگر پرسـد چــرا در پیـش چشمـانم گنه کردی
به غیر از آب گشتـن من چه گویم سوز آهش را
دلـم خــواهـد تمــام هستی خود را فدا سازم
که یـک لحظـه ببینم شیرخوار و خیمه گاهش را
گریـزی نیسـت مــولای مـرا از بــودن بـا من
به هــر جـا می رود خواجه برد عبد سیاهش را
- ۹۴/۰۳/۰۳