بیمارت ای علـی جان جز نیمـه جان ندارد
يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۴۱ ب.ظ
بیمارت ای علـی جان جز نیمـه جان ندارد
امید زنــده مانــدن در ایــن جهان ندارد
غـم چـون نسیم پاییز برگ و بر مرا ریخت
ایــن لالـه ی بهاران غیــر از خزان ندارد
خواهم که اشـک غربت از چهره ات بگیرم
شرمنــده ام کــه دیگـر دستم توان ندارد
بگذار کس نداند در پشـت در چه بگذشت
من لب نمــی گشایم محســن زبان ندارد
هر کـس سـراغـم آمـد با او بگو که زهرا
قـدرش عیــان نگـردید قبرش نشان ندارد
شهری که در امــانند حتــی یهــودیانش
در بین خانــه ی خــود زهـرا امان ندارد
ای نالــه ها بــرآییــد ای لاله ها بـریزید
گلــزار وحــی دیگــر سـرو روان ندارد
روز جــزا مسلّــم گیــریــم دسـت میثم
زیرا پنــاه غیــر از مــا خانـــدان ندارد- ۹۴/۰۳/۰۳