پدرم مرد با خدایی بود - شهادت امیرالمومنین (ع)
پدرم مرد با خدایی بود
مهربان بود مثل دریا بود
روی پیشانی پر از چینش
اثرات سجود پیدا بود
**
پدرم اسوه شجاعت بود
قهرمان شجاع بدر و حنین
ضربتش در کشاکش خندق
افضلُ مِن عبادت الثّقلین
**
تا پدر بود خوب پُر می شد
جای خالی مادرم زهرا
قصه در گوش بچه ها می گفت
شانه می زد به موی من شب ها
**
داغ مادر ولی پدر را کشت
همه مویش سپید شد پدرم
مسجد کوفه تیغ خورد اما
در مدینه شهید شد پدرم
**
پدرم خاطرات تلخی داشت
قصه آتش و در و دیوار
قصه کوچه بنی هاشم
قصه تلخ سینه و مسمار
**
دیگر اما به خانه ایتام
نان و خرما کسی نمی آرد
بر زمین با عبور نعلینش
گل برکت کسی نمی کارد
**
شب آخر پدر وصیت کرد
حَسنش را به عدل و حق الناس
رو به عباس کرده و فرمود:
جان تو، جان زینبم عباس
**
خوب شد کربلا نبود پدر
وقتی از روی ناقه افتادم
دیگر عباس هم نبود آنجا
تا بیاید رسد به فریادم
**
خوب شد مجلس شراب نبود
شاهد غربت پسر باشد
شاهد خیزران لب هایش
شاهد راس و طشت زر باشد
عباس احمدی
- ۹۵/۰۴/۰۲