آن شب که شب از صبح محشر تیره تر بود - حضرت زهرا سلام الله علیها
آن شب که شب از صبح محشر تیره تر بود
آن شب که از آن مرغ شب هم بی خبر بود
آن شب که رخت غم به مه پوشیده بودند
آن شب که انجم هم سیه پوشچیده بودند
آن شب که خون از دامن مهتاب می ریخت
اسما برای غسل زهرا آب می ریخت
آن شب خدا داند خدا داند که چون بود
قلب علی زندانی از فریاد و خون بود
طفلی گرفته آستین غم به دندان
تا ناله ی خود را کند در سینه پنهان
آن شب امیرالمؤمنین با اشک دیده
می شست تنها پیکر یار شهیده
می شست در تاریکی شب مخفیانه
گه جای سیلی گاه جای تازیانه
صد بار از پا رفت و دست از خویشتن شست
جانان خود را در درون پیرهن شست
می شست جسم یار خود آرام و خاموش
می کرد بر دستش نگه طفلی سیه پوش
خود در کفن پیچید آن خونین بدن را
خونین بدن نه بلکه جان خویشتن را
چشم از نگه نای از نوا لب از سخن بست
بگشود دست حسرت و بند کفن بست
ناگه فتاد آن تیره کوکب را نظاره
گریان بگرد آفتابش دو ستاره
دو گوشواره که ز گوش افتاده بودند
بر خاک تنهائی خموش افتاده بودند
دو طایر در آشیان بی آشیانه
دو بلبل گردیده خاموش از ترانه
از بی کسی در بال هم سر برده بودند
گوئی کنار جسم مادر مرده بودند
داغ دل مولا دوباره گشت تازه
ریحانه ها را زد صدا پای جنازه
کای گوشه گیران شب غربت بیایید
آخر وداع خویش با مادر نمایید
آن پر شکسته طایران از جا پریدند
افتان و خیزان جانب مادر دویدند
چون جان شیرین جسم او در برگرفتند
گل بوسه از آن لاله ی پرپر گرفتند
یکباره از عمق کفن آهی برآمد
با ناله بیرون دست های مادر آمد
در قلب شب خورشید خاموش مدینه
بگذاشت روی هر دو ماهش را به سینه
می خواست بی تابی ز طفلان جان بگیرد
می رفت تا عمر علی پایان بگیرد
ناگه ندا آمد علی بشتاب بشتاب
دُردانه های وحی را دریاب دریاب
مگذار زهرا را چنین در بر بگیرند
مگذار روی سینه مادر بمیرند
خیل ملک را رحمی از بهر خدا کن
از پیکر مادر یتیمتان را جدا کن