دست و پایم کبود و چشمم تار - اربعین
دست و پایم کبود و چشمم تار
سینه ام بی قرار و رویم سرخ
ای گلو پاره ی بدون کفن
مثل خون لبت گلویم سرخ
**
ای شهید خدا و شاهدمن
از کجا قصه ی سفر گویم
از عروجت یه نیزه ی دشمن
یا ز سجاد محتضر گویم
**
رفتی و رفت حرمت زینب
خیمه بود و فراق و شعله و دود
این قدر گویمت که بعد از تو
روی سالم میان خیمه نبود
**
زینبت بود و لشگر نامرد
زینبت بود و کودکان و فراق
زینبت بود و نعش عریانت
زینبت بود و بوسه ی شلاق
**
عمه بودن دو دست من را بست
تا بمانم کنار طفلانت
ورنه جان می سپردم از غصه
در کنار تن پریشانت
**
عزم آن داشتم برادر جان
جان سپارم به گوشه ی گودال
چه بگویم ز غارت خیمه
کندن گوشواره و خلخال
**
زینبت بود و کوفه ی کافر
زینبت بود و ذکر یازهرا
نعره ی اسکتو زدم دیدی
با همان لحن و لهجه ی مولا
**
زینب و کوفیان حیدر کش
باورت میشود برادر جان
همره کاروان آل علی
خواهرت رفت گوشه ی زندان
**
دارم از ماجرای خود با این
بغض تلخ گلو میگویم
جان به لب آمده اگر دارم
از شب شام شوم میگویم
**
بر سر ما ز بام میبارید
سنگ و خاکستر و نگاه حرام
بر لب هیچ کس نمیدیدم
السلام علیک جز دشنام
**
از نگاه جسور نامردان
همه ی اهل بیت تو مُردند
نیزه های سر شهیدان را
وسط محمل زنان بردند
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
- ۹۴/۰۸/۲۸