هاشم ساعی/حضرت رقیه(س)/واحد/خسته نباشی بابایی،از سفر دور اومدی
واحد خسته نباشی بابایی ، از سفر دور اومدی خاکستر سرت میگه ، از میون یک تنور
اومدی زخمی شده لبت بابا ، خونابه هست
روی سرت مثل محاسن عمو ، سفیده موی دخترت میون ویرونه غم ، خوش اومدی بابای
من میخوام ببینمت ولی ، سو نداره
چشای من اومدی اما دیر شده ، رقیه خیلی
پیر شده از وقتی که رفتی بابا ، دختر تو
اسیر شده ببین که دست دشمن ، رو صورتم نشسته زجر حرومی بابا ، دست منو شکسته بابا حسین بابا جون ****** به غیر عمه کس نبود ، رقیه رو کنه کمک اون لحظه که میزد عدو ، تو کوچه ها منو
کتک خیلی وخیم حالم و ، پاهای من کرده ورم به جای اشک خون میریزه ، از دو تا
چشمای ترم تنها منو گذاشتی تو ، ازت
دارم خیلی گله رو دست و پام مونده ببین ، جای طناب و
سلسله مصیبتا کشیدم ، تو شبای اسارت افتادم از رو ناقه ، مثه عمو با
صورت ببین که دست دشمن ، رو صورتم نشسته زجر حرومی بابا ، دست منو شکسته بابا حسین بابا جون
- ۹۴/۰۸/۲۳