ای سرِ از خونِ دلِ سرشار چشمت را ببند - شام و حضرت رقیه
شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۲۰ ب.ظ
ای سرِ از خونِ دلِ سرشار چشمت را ببند
جان زهرا میکنم اصرار چشمت را ببند
خواهری را که تمام عمر بر سجاده بود
شمر دارد میبرد بازار چشمت را ببند
کاش میشد ازمسیر دیگری رد مى شدیم
خیلی اذیت می کنند اشرار چشمت را ببند
آستین پاره اینجاها به دردم میخورد
معجر من گم شده انگار چشمت را ببند
خانه ی خولی نبودم صورتت آتش گرفت
پس بیا در آتش دیوار چشمت را ببند
هی به تو گفتم ببین ما را از آن بالای نی
جان من حالا بیا این بار چشمت را ببند
خواهرت را از سر اجبار مجلس می برند
پس تو هم در طشت بِالْاِجبار چشمت را ببند
- ۹۴/۰۸/۲۳