ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۲۱ ب.ظ
ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید اما زبان ندارد
دیشب به گاهواره تا صبح ناله می زد
امروز روی دستم دیگر توان ندارد
هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد
اشکی که تر کند لب دور دهان ندارد
ای حرمله مکش تیر یک سو فکن کمان را
این برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد
شمشیر اوست آهش فریاد او تلظی
جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
منت به من گذاری یک قطره آب آری
بر کودکی که در تب جز نیمه جان ندارد
با من اگر به جنگی تا کشتنم نجنگی
این شیرخواره بر کف تیر و سنان ندارد
مادر نشسته تنها در خیمه بین زن ها
جز اشک خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانه ی امامش دیگر مکان ندارد
- ۹۴/۰۳/۰۴