گلستان شعر و سبک اهل بیت (ع)

دانلود سبک ها و متن اشعار و سبک ها و مقاتل اهل بیت

گلستان شعر و سبک اهل بیت (ع)

دانلود سبک ها و متن اشعار و سبک ها و مقاتل اهل بیت

دیدی خم ابروی تو با ما چها کرد
زآندم که تیری سوی قلب ما رها کرد

بر من گناهی نیست گر آشفته حالم
تیر غمت این گونه ما را مبتلا کرد

دیوانه ام خوانند و راهم را ببندند
گاهی به حال خسته و زارم بخندند

باکی ندارم چون تب و تابم حسین است
شاهم به عالم چون که اربابم حسین است

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

هر طور بود آمدم اینجا گمان نبود - اربعین

پنجشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ق.ظ

هر طور بود آمدم اینجا گمان نبود

اصلا امید آمدن کاروان نبود

 

من زینبم نه زینب وقت وداعمان

زینب به زیر جامه اش این داستان نبود

 

من زینبم نه زینب تا عصر یازده

موی سپید و این همه قد کمان نبود

 

آسان نبود رفتن ما تا به کوفه، شام

گاهی میان قافله یک لقمه نان نبود

 

آسان نبود رفتن ما با حرامیان

پرده نداشت محمل ما، شأنمان نبود

 

آسان نبود آمدن ما از این مسیر

غیر سرت به روی سرم سایبان نبود

 

این قافله که خانم قامت کمان نداشت

دارای دختری شده لکنت زبان نبود

 

تعداد ما کم است نپرس از دلیل آن

با نازدانه ات احدی مهربان نبود

 

رفتی و بردی اصغر و حتی برای من

نگذاشتی رقیه خود را برای من

 

با اشک چشم غسل زیارت کنم حسین

وقتش رسیده جان برود از تنم حسین

 

حالا که باز هست دو دستم چه فایده

دستی نمانده سینه برایت زنم حسین

 

دیگر رسالتم که به پایان رسیده است

بگذار کربلا بشود مدفنم حسین

 

هر چه به من گذشت فدای سرت حسین

معجر که هست روی سر خواهرت حسین

 

بعد از تو گاه قافله سالار بوده ام

گاهی سپر، طبیب، پرستار بوده ام

 

هر جا برای حفظ امام زمانه ام

زهرا میان کوچه و بازار بوده ام

 

بی معجزه بدون عصا با قد خمم

موسی میان مجلس اغیار بوده ام

 

چشم یزید کور شد از خطبه های من

من ذوالفقار حیدر کرار بوده ام

 

من پس گرفته ام علم ساقی تو را

تا ساقی ات بداند علمدار بوده ام

 

از من مپرس مگو خواهرم کجاست

آن بلبل سه ساله من دخترم کجاست

 

یادت که هست آنچه سر پیکرت شد و

چوب و عصا و نیزه فرو در تنت شد و

 

از پشت سر گرفت به بالا سر تو را

آنچه به پیش من خواهرت شد و

 

می آمدند دست پُر از قتلگاه و بعد

در زیر سم اسب لگد پیکرت شد و

 

رفتم به کوفه و شام به همراه یک نفر

یک ساربان که صاحب انگشترت شد و

 

گاهی فراز نیزه و دروازه مرقدت

گاهی میان طشت نزول سرت شد و

 

آرام گفته ام که ابالفضل نشنود

حرف از کنیز بردن یک دخترک شد و

 

برگرفته از وبسایت دوستداران حاج منصور

  • سید مهدی حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی