آن چهرِ بر فروخته، ماهِ تمام بود - حضرت قاسم
جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ
آن چهرِ بر فروخته، ماهِ تمام بود
نو رُسته بود، لیک چو گل سرخفام بود
همچون بنفشه طَبَری تُرد و تازه بود
چون میوههای نورسِ ناچیده خام بود
قدّش کمی ز قامتِ شمشیر، بیشتر
گویی چو ذوالفقارِ علی در نیام بود
گرما اگرچه شعله کش اما به روی او
چون بازتاب شعله به روی رُخام بود
چون سیبِ اوفتاده ز شاخه درون آب
غرقِ عَرَق دو گونه آن گل مُدام بود
چشمانِ او دو گوهرِ تابان و بیقرار
در جستجویِ رخصتِ جنگ از امام بود
آخِر اجازه یافت که جان را فدا کند
وین رخصت از نگاه عمو، بیکلام بود
بَر جَست بر بُراق و به معراج خون شتافت
میدان، پلی به جانب دارالسَّلام بود
یک بندِپای پوش، از او برنبسته ماند
وین خود برای نسل جوان یک پیام بود:
قاسم ز شوقِ وصل، سر از پا نمیشناخت
بیشوق حق، مناسک دل، ناتمام بود
شیرینتر است از عسل ار مرگ آبروست
زهر است زندگی اگرت بندگی در اوست