یه روزی یه مرد تشنه رو به دریا میاومد - حضرت سقا
پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۱ ب.ظ
یه روزی یه مرد تشنه رو به دریا میاومد
با یه مشک خالی از دور تک و تنها میاومد
موج میزد سینۀ دریا تا که زلفاشو میدید
ابرواش چقدر به اون چشمای زیبا میاومد
با تعجب میدیدند نخلا به جای آسمون
ماه این مرتبه داشت از دل صحرا میاومد
میدونستم آخرش کوفیا چشمت میکنند
علمت بس که به اون قامت رعنا میاومد
گمونم دستای تو عرشو بنا کرده رو آب
رو همون آبی که با دست تو بالا میاومد
چشمای اهل حرم بسته به دستای تو بود
کاروانی به امید تو به اینجا میاومد
روی خاک وقتی میافتادی چی گفتی زیرلب
که از اون دورا صدا نالۀ زهرا میاومد
تا برادر رو صدا کردی کمی دیر رسید
آخه با دستی به پشت و کمری تا میاومد
میشه دختر، پدرش بیاد ولی جا بخوره
سکینه اینجوری شد بابا که تنها میاومد