وای من خیمهها به غارت رفت - عاشورا
وای من خیمهها به غارت رفت
گیسویی روی نی پریشان شد
وسط چند خیمۀ سوزان
خواهری دل شکسته حیران شد
وای من چادری به یغما رفت
بانویی معجرش در آتش سوخت
مرد بیماراین حرم تنهاست
نیمی از بسترش در آتش سوخت
شعله و دود تا فلک میرفت
کربلا هم سقیفهای دارد
به لب کُند تیغ خرده نگیر!
هر که اینجا وظیفهای دارد
عاقبت هرچه بود، با سختی
سرخورشید را جدا کردند
مرد خورجین به دستی آوردند
صحبت از درهم و طلا کردند
مرد خورجین به دست با سرعت
سمت دارالعماره میتازد
مرد خوش قول ِ کوفه با جیبی
مملو از گوشواره میتازد
باد تند خزان چه سوزی داشت!
چند برگی ز لالهای گم شد
در هیاهوی زیور زینب
گوشوارِ سه سالهای گم شد
وای از هق هق النگوها
آسمان هم به گریه افتاده
در شلوغی ِ عصرعاشورا
حرمله یاد هدیه افتاده
حرف خلخال را دگر نزنید
درد ِسرسازمیشود به خدا
دختران تازه یادشان رفته
زخمها باز میشود به خدا
سر عباس را به نیزه زدند
تا ببیند چه بر حرم رفته
تا ببیند نگاه یک لشگر
سمت بانویی محترم رفته