بر زمین کوبید سم، اما سوارش برنخاست - عاشورا
پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۴ ب.ظ
بر زمین کوبید سم، اما سوارش برنخاست
شیهه زد، اما امیر کارزارش برنخاست
شعلهور شد در جنون خشم و بهت خود ولی
راکبش، آن مهربان، آن غمگسارش برنخاست
پیکرش شد جنگلی از شاخسار نیزه، آه!
جز گل زخم دمادم از بهارش برنخاست
لحظهای آسود در خواب چمن زار بهشت
کرکس درد از تن گلگون خارش برنخاست
مثل یک ابر سفید اما سترون در افق
هیچ جز آهی ز جان درد بارش برنخاست
جوی رگهایش تهی چون گشت زیر پای مرد
زانوان خم کرد و دیگر از کنارش برنخاست