ای خدا آمد فراری بردرت
ای خدا آمد فراری بردرت تا کند اقرار اندر محضرت
آمدم با تو کنم خلوت خدا باشم از غیر تو معبودم جدا
من سرا پا دردم و درمان تویی بی سرو سامان منم سامان تویی
من که غرق در عنایت بوده ام ساکن شهر ولایت بوده ام
حالیا غفلت مرا کرده شکار بی حیایی کرده ام من بی شمار
راه ده این خسته را در محضرت وای اگر او را برانی از درت
ای که تو خواندی مرا راهم بده یک دل بیدار وآگاهم بده
کاش می کردی مرا دور از بدی در همان اول ختا یم می زدی
بسکه تو بودی خطا پوش ای خدا من تو را کردم فراموش ای خدا
من که عشق مرتضی را داشتم عمر دادم معصیت انباشتم
بهترین یاران من رفتند و من باز دارم از گناهانم سخن
محتضر دیدم نشد آگه دلم غسل میت دیدم اما غافلم
ای که خود یار علی میدانیم خود ببین در غفلتم زندانیم
باز کن از پای من بند گناه رو سپیدم کن نمانم رو سیاه
- ۹۴/۰۳/۰۳