گلستان شعر و سبک اهل بیت (ع)

دانلود سبک ها و متن اشعار و سبک ها و مقاتل اهل بیت

گلستان شعر و سبک اهل بیت (ع)

دانلود سبک ها و متن اشعار و سبک ها و مقاتل اهل بیت

دیدی خم ابروی تو با ما چها کرد
زآندم که تیری سوی قلب ما رها کرد

بر من گناهی نیست گر آشفته حالم
تیر غمت این گونه ما را مبتلا کرد

دیوانه ام خوانند و راهم را ببندند
گاهی به حال خسته و زارم بخندند

باکی ندارم چون تب و تابم حسین است
شاهم به عالم چون که اربابم حسین است

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

چو آشکار خدا هست از تو پنهان نیست 

میان مردم این شهر یک مسلمان نیست 

خلاف دین خدا هست و ضد شیطان نیست 

دیار اهل رجیم است و شهر قرآن نیست

 

خبر ز ماندن پای قرار و پیمان نیست 

چو سیر و سرکه در این درد و داغ میجوشم 

غریب ماندم و با غربتم هم آغوشم 

نمیشود به خدا این بلا فراموشم 

که بار خجلت از ارباب مانده‌ بر دوشم 

 

حریف چشم ترم دانه های باران نیست 

 

زبان خواهش کوفی زبان پر گله شد 

هر آنکه عهد شکسته به کیسه اش صله شد 

من الغریب الی الارباب کوفه غلغله شد 

به جای گفتن لبیک هم که هلهله شد 

 

جهنمی شده کوفه نیا گلستان نیست 

 

پی من آمده بودند بی هوا رفتند

سیاهه لشکر این ابن وقت ها رفتند 

به حد فاصل یک مغرب و عشا رفتند 

به خاک غم بنشینند هر کجا رفتند 

 

که کردهرچه به من کوفه،حق مهمان نیست 

 

چه میکند دمی آرام قلب مضطر را؟ 

چه میکند کمی آهسته دیده ی تر را؟

زیاده تیز نمودند تیغ و خنجر را

بیا و جان عزیزت نیار اکبر را 

 

سزای گل پسرت گیسوی پریشان نیست

 

دعای شر قدر مستجاب می سازند 

جمال آرزویت را خراب می سازند 

ز تیرهای سه شعبه جواب می سازند 

جهنمی به شما و رباب می سازند 

 

نیار اصغر خود را که جای جبران نیست 

 

هنوز دخترک ناردانه ی باباست؟ 

هنوز جای رقیه به شانه ی سیاست؟

نگو که هدیه ی اکبر به گوش او پیداست 

درآور از بر گوشش که مشکلش اینجاست 

 

به کوفه قیمت یک گوشواره ارزان نیست 

 

شنیدی افعی کوفه هزار سر دارد؟ 

عذاب فتنه دجال بد نظر دارد 

ز قول من بگو عباس مشک بردارد 

اضافه آورد این راه بد خطر 

 

ز چشم شوری اینها مجال جولان نیست 

 

بپوش جوشنی آقا بپوش پیرهنی 

بگو به زینب اگر شد بیاورد کفنی 

بگو به دختر عمویم به شمر رو نزنی 

نمی دهد به تو حتی مجال دم زدنی 

 

برای راس تو جز خاک دشت دامان نیست 

 

به قصد کشت زدندم به غارتم بردند 

به زور و هجمه ی زنجیر اسارتم بردند 

حلال کن که به رویش عمارتم بردند 

حلال کن که به بزم جسارتم بردند 

به اضطراب من انگار قصد پایان نیست 

 

خدا! به خیر شود ختم، این همه آزار 

خدا!به خیر شود ختم، گریه ی بسیار 

خدا! به خیر شود ختم، آخر این افکار 

عزیز زاده ی زهرا کجا سر بازار؟ 

 

مجال درک مصیبت به هیچ عنوان نیست...

---------------------------------------------------------------------------------

شاعر علیرضا وفایی ( خیال)

  • سید مهدی حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی