گلستان شعر و سبک اهل بیت (ع)

دانلود سبک ها و متن اشعار و سبک ها و مقاتل اهل بیت

گلستان شعر و سبک اهل بیت (ع)

دانلود سبک ها و متن اشعار و سبک ها و مقاتل اهل بیت

دیدی خم ابروی تو با ما چها کرد
زآندم که تیری سوی قلب ما رها کرد

بر من گناهی نیست گر آشفته حالم
تیر غمت این گونه ما را مبتلا کرد

دیوانه ام خوانند و راهم را ببندند
گاهی به حال خسته و زارم بخندند

باکی ندارم چون تب و تابم حسین است
شاهم به عالم چون که اربابم حسین است

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

باز امشب لحظه تنهائیم - مناجات با خدا

جمعه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ب.ظ

باز امشب لحظه تنهائیم
فکر کردم بر دل دنیائیم
بس که زنجیر بدی محکم شده
روزگارم دائماً درهم شده
مردگی کردم به جای زندگی
سرکشی کردم به جای بندگی
بار و بندیلم پر از سنگینی است
بال پروازم فقط تزئینی است
در جوانی یاد پیری نیستم
یاد ایام اسیری نیستم
سبزی عمر مرا زردی زده
سر درختیِّ مرا سردی زده
ساعتم روی عبادت کوک نیست
جای طاعت در دل متروک نیست
ظاهراً در چشم مردم عاقلم
باطناً از حال و روزم غافلم
روبرو با احترام و با ادب
پشت سر دادم به هر کس صد لقب
خار را در چشم مردم دیده ام
شاخه را در چشم خود گم دیده ام
گردنم همسایه حق دارد ولی
چند طفل مستحق دارد ولی
یک زمان استاد عرفان می­شوم
یک زمان شاگرد شیطان می­شوم
زندگیّم دور پرگاری شده
ماجرای چرخ عصّاری شده
غرق در دریای افکار کجم
تا ثریا رفته دیوار کجم

بعد چندین سال هیئت آمدن
گاه گاهی گریه می­خندد به من
این همه اشک ندامت ریختم
نقشه راه سعادت ریختم
باز اما در سر جای خودم
بی هدف دنبال فردای خودم
حرمت موی سپید از یاد رفت
راه کج تا خراب آباد رفت
مادرم می­گفت با مردم بساز
با همین یک لقمهٔ گندم بساز
سر به زیر و سر به راه و ساده باش
همنشین هر شب سجاده باش
نان به نرخ روز خوردن خوب نیست
حاصل این مزرعه مرغوب نیست
گوش من اما بدهکاری نداشت
در نظر جز تیره و تاری نداشت
من ضرر کردم فقط در نفس خویش
نعل وارونه زدم بر اسب خویش
×××
بس کن ای نفسم که شرمم می­شود
از خجالت سرخ و گرمم می­شود
ای خدایی که بدی را می­خری
بار کج را هم به منزل می­بری
تا تو هستی هیچ راهی بسته نیست
آبِ از جو رفته هم برگشتنی است
بارالها سفره مهمانی است
بارالها فرصت پایانی است
یاد آن ساعت که اصغر تشنه بود
یا علی اکبر به زیر دشنه بود
یاد آن لحظه که قاسم قد کشید
جان عبدالله، آن طفل شهید
یاد آن دم که امیر علقمه
ناله می­زد پیش چشم فاطمه
یاد غم های غروب کربلا
آتش و دود و فرار بچه ها
یاد آن روزی که زینب خسته بود
دست هایش پیش دشمن بسته بود
یاد آن شب که رقیه خون جگر
بوسه می­زد بر گل زخم پدر
دست خالی آمدم دستم بگیر
ای خدای راحم توبه پذیر
ما سیه پوشان روز محشریم
سهم ارثیه ز هیئت می­بریم
  • سید مهدی حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی