نمک و شیر را به دستش داد - شهادت امیرالمومنین (ع)
نمک و شیر را به دستش داد
با هزار و یک آرزو دختر
گفت ای دخترم کجا دیدی
دو غذا روی سفره ی حیدر
**
دخترش دست را جلو آورد
تا نمک را ز سفره بر دارد
تا که در هم نگاهشان گره خورد
دید بابا دوچشم تر دارد
**
گفت بابا که دخترم امشب
زخمهای دلم عمیق تر است
از روی سفره شیر را بردار
که علی با نمک رفیق تر است
**
بعد افطار با دو دیده ی خیس
گرچه با دخترش تبسم کرد
حال بابا عجیب بود عجیب
دخترش دست و پای خود گم کرد
**
دید هر لحظه بی قرارتر است
آن ابرمرد بی نظیر و شجاع
خیره می شد به آسمان ، می خواند
زیر لب آیه های استرجاع
**
شب به نیمه رسیده و دیگر
موقع رفتن امیر شده
کودکان گرسنه منتظرند
حرکت کن علی که دیر شده
**
پس عبا را به دوش خود انداخت
کیسه را پر ز نان وخرما کرد
مثل هرشب پس از " به نام خدا"
یک توسل به نام زهرا کرد
**
در دلش مجلسی ز روضه به پا
باز با قصه ی جوانش شد
فقط انگار روضه خوان کم داشت
درب و دیوار روضه خوانش شد
**
سمت مقصد ، علی که حرکت کرد
ناگهان چشم اوبه در افتاد
در برایش چه روضه ای می خواند
یاد گیسوی شعله ور افتاد
**
شعله ها را کمی خنک تر کرد
اشک چشمان حیدر کرار
در هیاهوی روضه های در
نمکی هم به روضه زد دیوار
**
بعد مرغابیان داخل صحن
میخ در سد راه مولا شد
حرف میخ دری وسط آمد
در دل بوتراب غوغا شد
**
قلب حیدر رها شد از کوفه
رفت سمت مدینه ی زهرا
تیزی میخ یکطرف ، وای از
داغی میخ وسینه ی زهرا
**
مرتضی ناگهان به خود آمد
میخ را از عبای خود وا کرد
پای خود را درون کوچه گذاشت
یاد کوچه دوباره غوغا کرد
**
روضه را کوچه سخت تر می خواند
یاد نامردمان بی انصاف
یاد چشم نبستهء حیدر
یاد سیلی ، طناب ، فحش ، غلاف
**
بعد از آن بین کوچه ی تاریک
در دلش شور و همهمه افتاد
در سکوت شبی پر از غصه
یاد تشییع فاطمه افتاد
**
قلبش از بی وفایی محض
تک تک مردمان کوچه گرفت
بی وفایی هوای خواندن کرد
روضه را از دهان کوچه گرفت
**
کیسه کم کم سبک شد و مولا
سهم خرمای کودکان را داد
داشت کم کم دم اذان می شد
کاخرین قرصهای نان را داد
**
آسمان و زمین همه محو
قدرت گام استوار علیست
سمت مسجد روانه شد حیدر
ابن ملجم در انتظار علیست
**
رکعتی با خدای خود دل داد
بعد افتاد روی سجاده
بین محراب غرق خون خود
فاتح خیبر است افتاده
**
بی رمق گفت وای اگر بیند
غرق خون پیکر مرا زینب
کاش می شد سرم شود بسته
تا نبیند سر مرا زینب
**
روضه اینجا رسید و دلخونها
دل به دریای رستخیز زدند
روضه خوانهای شعر نوزدهم
همه به کربلا گریز زدند
**
یا علی زینب تو تاب نداشت
که شکسته سر تو را بیند
لیک خواهد رسید آن روزی
که سری را به نیزه ها بیند
مهدی مقیمی
- ۹۵/۰۴/۰۲