گلستان شعر و سبک اهل بیت (ع)

دانلود سبک ها و متن اشعار و سبک ها و مقاتل اهل بیت

گلستان شعر و سبک اهل بیت (ع)

دانلود سبک ها و متن اشعار و سبک ها و مقاتل اهل بیت

دیدی خم ابروی تو با ما چها کرد
زآندم که تیری سوی قلب ما رها کرد

بر من گناهی نیست گر آشفته حالم
تیر غمت این گونه ما را مبتلا کرد

دیوانه ام خوانند و راهم را ببندند
گاهی به حال خسته و زارم بخندند

باکی ندارم چون تب و تابم حسین است
شاهم به عالم چون که اربابم حسین است

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

پیامبر اکرم(ص)-مقتل-حوادث روزهای پایانی

سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ق.ظ

رفتن پیامبر به بقیع-حادثه قلم و دوات-منع ابوبکر و عمر از امامت جماعت-وصیت نمودن به امیرالمومنین(ع)

در روز شنبه‏ و یا یک‏ شنبه‏ چند روز به‏ آخر ماه‏ صفر مانده‏ مرض‏ حضرت‏ رسول‏ شدت‏ پیدا کرد، در این‏ هنگام‏ دست‏ علی‏ بن‏ ابى‏ طالب‏ را گرفت‏ و در حالى‏ که‏ گروهى‏ از اصحابش‏ پیرامون‏ وى‏ بودند بطرف‏ قبرستان‏ بقیع‏ حرکت‏ کردند پس‏ از ورود به‏ محوطه بقیع روی خود را بطرف قبرها کرده و فرمودند: سلام و رحمت بر شما باد اى اهل قبول، گوارا باد بر شما آنچه را که اکنون داده شده‏اید از خیر و برکت، اینک مردم در ابتلاء بسر میبرند و فتنه‏ها مانند شب تاریک از هر طرف روى مى‏آورند و آخرین این ملت مانند اولین گرفتار خواهند شد.


پس از این جمله فرمود: جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه میداشت و لیکن در این سال دو بار قرآن را بر من عرضه داشته است، و من این مطلب را علامت مرگم میدانم و بهمین زودى از میان شما رخت برخواهم بست.

بعد فرمود اى علی من مخیر شدم بین خزائن دنیا و زندگى جاودانی در این جهان و بهشت پروردگار، لیکن من بهشت و لقاء خداوند را اختیار کردم و از این جهان چشم پوشیدم، هر گاه مرگم در رسید مرا غسل ده و عورتم را بپوشان زیرا هر کس چشم بر عورتم بیفکند کور خواهد شد.

حضرت رسول پس از این فرمایشات از بقیع به منزل تشریف آوردند، و مدت سه روز گرفتار تب شدیدى بودند، بعد از سه روز در حالى که سر مبارکش را بسته بودند به اتفاق امیر المؤمنین و فضل بن عباس به مسجد آمدند، و از فرط ضعف و ناراحتى با کمک این دو نفر راه میرفتند.

پیغمبر بالاى منبر قرار گرفت و حمد و ثناى خداوند را بجاى آورد و فرمود: اى گروه مردمان من اندکى بیش در نزد شما نخواهم ماند و بهمین زودى از میان شما خواهم رفت اکنون هر کس از من دینى طلب دارد اظهار کند، و یا به کسى وعده داده‏ام مطلب خود را بازگو نماید تا بوعده خود وفا کنم. در این میان مردى برخاست و عرض کرد: یا رسول اللَّه شما بمن وعده دادید هر گاه ازدواج کردم به من سه وقیه عطا کنید حضرت رسول فرمود: اى فضل حاجت این را رفع کنید.

پیغمبر روز چهارشنبه و پنجشنبه مکث فرمودند، روز جمعه بار دیگر مسجد تشریف بردند و براى مردم خطبه خواندند و فرمودند: اى مردم در پیشگاه خداوند جز عمل صالح چیز دیگرى جلب منفعت و دفع ضرر نمیکند، اى مردم ادعاى بى‏جا نکنید و آرزوى دور و دراز را به خود راه ندهید، فقط کارهاى شایسته انسانى را نجات میدهد و بس، و من که پیغمبر شما هستم اگر نافرمانى خداوند را بکنم از مقام رسالت سقوط خواهم کرد.

پس از این گفتار سه مرتبه فرمود: «اللهم بلّغت» بارخدایا مطلب را به این مردم رسانیدم و تبلیغ رسالت کردم، بعد از منبر فرود آمد و براى مردم اقامه نماز فرمود، و سپس به منزل ام سلمه تشریف فرما شد، و یکى دو روز هم در منزل ام سلمه اقامت کردند.

عایشه خدمت آن جناب آمد و عرض کرد: به منزل من منتقل شوید تا از شما پرستارى کنم، پیغمبر به منزل عایشه آمدند و چندى با حالت مرض در اینجا بسر بردند، در یکى از روزها که مرض آن حضرت شدت پیدا کرده بود بلال مؤذن آمد و پیغمبر را بسیار سنگین مشاهده کرد و گفت هنگام نماز است خداوند شما را رحمت کند حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: یکى از شما برود مسجد و براى مردم اقامه نماز کند، عایشه گفت: دستور دهید ابو بکر نماز بخواند، حفصه اظهار داشت امر کنید عمر اقامه نماز کند، پیغمبر از این گفته‏ها ناراحت شد و فرمود: دست از این گفته بردارید شما مانند آن زن‏هائى هستید که حضرت یوسف را اذیت میکردند و او را به کارهاى خلاف وا می داشتند.

به پیغمبر اطلاع داده بودند که ابوبکر و عمر اکنون در جیش اسامة هستند، هنگامى که مشاهده کردند تصمیم دارند ابو بکر و یا عمر را به مسجد بفرستند با شدت تب و ناراحتى اراده کردند به مسجد بروند، در این هنگام از بستر مرض حرکت کرده و با کمک امیرالمؤمنین و فضل بن عباس در حالى که پاهاى مبارکش از زمین کشیده میشد به سوى مسجد روان شدند.

چون به مسجد رسیدند مشاهده کردند ابو بکر در محراب نماز میخواند و مردم هم در دنبال وى قرار گرفته‏اند، به ابو بکر اشاره فرمودند و او خود را عقب کشید حضرت رسول خود در محراب قرار گرفت و بار دیگر اقامه و تکبیر گفت و نماز را به‏ پایان رسانید.

پس از اقامه نماز به منزل مراجعت فرمود، و ابوبکر و عمر و گروهى از مردم را که در مسجد بودند به منزل خواندند و به آنان فرمودند: آیا من شما را امر نکردم که در لشکر اسامه حاضر شوید، ابوبکر عرض کرد، من در جیش اسامه بودم و لیکن برگشتم تا با شما وداع کنم، عمر گفت: من در لشکر اسامه شرکت نکردم زیرا دوست نداشتم که از جریان این لشکر از شما سؤال کنم.

حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: اکنون در لشکر اسامه شرکت کنید و این موضوع را سه مرتبه تکرار فرمود، بعد از این مطلب از شدت تب از حال رفتند و مدتى در بیهوشى بسر بردند، مسلمین در این هنگام به گریه افتادند و زنان و اهل بیت او نیز شیون نمودند.

پس از اینکه بهوش آمدند فرمودند دوات و کاغذى بیاورید تا براى شما نامه‏اى بنویسم که هرگز گمراه نگردید، پس از این مطلب بار دیگر از حال رفتند یکى از حاضران برخاست تا دوات و کتف گوسفندى براى نوشتن نامه بیاورد، در این هنگام عمر گفت برگرد و او را به حال خود واگذار زیرا وى اکنون بى‏هوش است و هذیان می گوید.

هنگامى که پیغمبر بهوش آمد یکى از اهل مجلس عرض کرد: آیا براى شما دوات و کتف گوسفند بیاوریم؟ فرمود: بعد از گفتن آن جمله دیگر لازم نیست در این موضوع گفتگو شود، ولیکن به شما تاکید میکنم اهل بیت مرا نگهدارى کنید و از آنان حمایت نمائید، و از اهل ذمه دستگیرى کنید، و از فقراء و مساکین و بردگان دلجوئى نمائید.

پیغمبر همواره از این وصیت‏ها میفرمود تا آنگاه که از قوم اعراض کرد و صورت خود را از آنان برگردانید، آن جماعت هم از خدمت حضرت بیرون شدند و جز عباس و امیر المؤمنین و فضل بن عباس کسى در منزل نماند.

عباس عرض کرد: یا رسول اللَّه اگر خلافت و امامت در خاندان ما باقى خواهد ماند ما را به آن بشارت دهید، و اگر چنانچه ما را مغلوب کردند و خلافت را از ما گرفتند تکلیف ما چیست؟ حضرت فرمود: شما را پس از من خوار و ضعیف خواهند کرد و حق را مغلوب میکنند، پیغمبر پس از اظهار این مطالب سکوت کردند.

مردم در حالى که گریه میکردند از منزل پیغمبر بیرون شدند، هنگامى که همگان از محضر شریف آن جناب خارج شدند فرمود: برادرم علی بن ابى طالب و عمویم عباس را نزد من حاضر کنید، آنان در خدمت حضرت رسول حاضر شدند و پس از استقرار در مجلس پیغمبر فرمود: اى عباس و اى عم رسول خدا اکنون وصیت مرا قبول کن و وعده‏هایم را انجام ده و دیون مرا ادا نما.

عباس عرض کرد: یا رسول اللَّه عمویت اینک پیرمرد است و داراى زن و فرزند زیادى میباشد، و شما در جود و سخاوت مانند ندارى و من هرگز قدرت ندارم وعده‏هاى شما را انجام دهم، در این هنگام پیغمبر روى مبارک خود را بطرف علی علیه السّلام کرد و فرمود: اى برادر تو وصیت مرا قبول میکنى و وعده‏هاى مرا انجام میدهى و دیون مرا ادا می سازى؟

علی علیه السّلام عرض کرد یا رسول اللَّه من اینک حاضرم وصیت‏هاى شما را قبول کنم فرمود: اینک نزدیک من بیا، امیر المؤمنین نزدیک رفتند، پیغمبر او را به سینه خود چسبانید و انگشتر خود را از دست بیرون کرد و به امیر المؤمنین داد و فرمود:

انگشتر را در دست خود قرار دهید، و شمشیر و زره خود را نیز به آن جناب بخشید روایت شده است جبرئیل علیه السّلام زره و شمشیر را از آسمان آورد و به حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله داد و آن حضرت هم به امیر المؤمنین بخشیدند و استر را با زین و برگ به علی علیه السّلام دادند و فرمودند اینها را به منزل خود ببرید.

منبع:

ترجمه إعلام الورى،200،وفات حضرت رسول صلى الله علیه و آله

  • سید مهدی حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی